واقعا ناراحتم. برای همشون .
آیت الله آل هاشمِ محبوب مون هم رفت ...
واقعا ناراحتم. برای همشون .
آیت الله آل هاشمِ محبوب مون هم رفت ...
از ته دلم امیدوارم صبح که بیدار شدم بشنوم که مفقودین سالم پیدا شدن ![]()
سلام آقا...
امام رضا !
من یه سری از آدم ها رو که خیلی خیلی دوست دارم پیش بقیه خیلی نمیگم ازشون ... شاید میترسم چشم بزنن. شاید میترسم خوشی مو جار بزنم و از دستم بلغزه و بره...
هر چی که هست دوست دارم فقط مال خودم بمونه. حتی تعریف ازش. حتی وصفش.
میدونی امام رضا ... نمیخوام زیاد بنویسم ازتون. میخوام واسه خودم بمونه. واسه همون شب هایی که هوای حرمت میزنه به سرم. واسه همون وقتایی که دلم از دوست داشتنت وسعت میگیره و اشعار حمید رضا برقعی رو در مورد شما سرچ میکنم که بخونم و حال خوبی بگیرم. واسه وقتایی که یهو عکس حرمت رو میبینم و سلام میدم . واسه وقتایی که زیر آسمون شب وقتی به شرق نگاه میکنم یادت می افتم و باهات حرف میزنم. واسه وقتایی که حرفای ته ِته دلم و بهت میزنم. حرفایی که میدونم به بقیه بگم قضاوتم میکنن اما تو ... تو که با کلمات قابل وصف نیستی ... به قول شازده کوچولو چیزای واقعی رو فقط با قلب میشه حس کرد...
امام رضا ...
میخوام واسه خودم نگهت دارم... واسه وقتی که یهویی تو حیاط رویام یادم می افته و زیر لب میگم «رضا» و یه لبخند میزنم که حس میکنم زیباترین لبخندمه...
و من بارها گفتم خدا نعمت رو در حق من تمام و کمال عطا فرموده و وقتی نگاه میکنم به این نعمت عظیم ... نعمت داشتن تو ... خوشبختی رو بار دیگه حس میکنم.
الحمدلله رب العالمین ![]()
.
.
+شب میلاد امام رضامه، صدای بارون داره میاد و من دارم برای امام رضام نامه مینویسم...
.
دقیقا از دیروز به سریال رخنه علاقه مند شدم و از صبح امروز منتظر بودم که شب بشه قسمت جدیدش رو ببینم ...
دقیقا همزمان با این تصمیم من رئیس جمهور ناپدید شد و سریال رو هم نداد ![]()
احساس میکنم یه کم بدنم ضعیف شده، سر تمرین رقص آذری پاهام دیگه نمی اومد باهام ..
خیلی انرژی زیادی میخواد این رقص ولی از طرفی به شدت حس خوبی میده وقتی حرکات رو یاد میگیرم.
.
+ عروسی مریم و دایی ام رو پیش رو داریم و من نمیخواستم مثل قبل از این وحشت کنم که اصرار کنن برم وسط ![]()
امیدوارم تا نیمه خرداد یه سری حرکات و تموم کنم که نیمه بعدش برم سراغ تمرین های نهایی و هماهنگی اش.
+ یعنی میشه تو عروسی مریم یه رقص خیلی قشنگ ارائه بدم؟؟
دوست دارم اون بعد ضعیف و خیلی ساده ام رو شکست بدم و به ورژن جدید تری برسم. دوست ندارم دختر خاله ام سر اینکه رقص بلد نیستم تیکه بندازه بهم.
+من عاشق اصالت آذریایجانی ام هستم و اصلا دوست ندارم که از فرهنگش جدا بشم و به قالب فارس در بیام. با اینکه به شدت زبان فارسی و ایرانم رو کلا دوست دارم اما بنظرم آذری بودن بخش مهمی از هویت ماست و اینکه ما ازش در بیایم و سعی کنیم یه فارس باشیم باعث میشه هویتمون گم بشه... الان دیگه جوری شده که رقص های عروسی هامون ۹۰ درصد فارسیه، یه درصدی از پدر مادر ها کلا با بچه هاشون فارسی حرف میزنن، رسم و رسوم مون هم که حتی فارسی رو پشت سر گذاشته و داریم برای بچه هامون جشن کریسمس میگیریم. رسم های قدیمی عروسی دیگه دارن از دست میرن...
+ من اگر روزی بچه داشته باشم قطعا اجازه میدم با زبان فرهنگ خودش با دنیا آشنا بشه، بهش یاد میدم قدر خودش و هویتش رو بدونه ...
+ آقا هیتلر به نژاد خودش می نازید. من نمی نازم ها، فقط میگم از چیزی که هستی و خدا تو رو درش خلق کرده فرار نکن! چرا باید فکر کنی نژاد فارس برتره و سعی کنی مثل اونا بشی !!!
یا چرا سعی کنی مثل نژاد اروپایی ها بشی؟؟؟ آقا خودت باش، مگه خودت چشه؟؟؟
بعد التحریر : اومدم یه کلمه بنویسم پاهام تو رقص نمی اومد باهام، ببین به کجا رسیدم ![]()
اگه مثل « سالی که نکوست از بهارش پیداست » درست باشه، ۱۴۰۳ سال بسیار خوبی خواهد بود...
اتفاقات شوکه کننده و خوبی تا اینجای سال برام افتاده.
دیروز ناهار دعوت شده بودم خونه یکی از هم کلاسی های دوران مدرسه با چند تا دیگه از هم کلاسی هامون. همه متاهل بودن. کلا با من پنج نفر بودیم. اون چهار تا همه بچه داشتن. وقتی رفتم دوتاشون خیلی از همون اول که دیدنم شروع کردن که چرا ازدواج نمیکنی ؟ فکر نمیکنی دیگه دیر شده؟ و خلاصه این حرفای خاله زنکی. ولی اون دوتایی دیگه که من دوستشون دارم انقدر با فرهنگ و خوبن که تا حالا یه بارم چنین فضولی هایی نکردن.
خوب میشد اگه آدم ها میفهمیدن این حرفا طرف مقابل رو معذب میکنه. خب من خودم از زندگیم اطلاع دارم و لازم نیست شما برام تفسیر و یادآوری اش کنید ..
با وجود خاله زنک بازی اونا ولی بهم خوش گذشت. چون که اونا حق دارن هر چی دلشون میخواد بگن ولی منم که لازمه پر رو تر از اونها باشم ![]()
.
دوست میزبان یه دختر پنج ماهه داره که عسله واقعا. انقدر ناز و شیرینه که احساس می کردم هر چقدر نگهش دارم خسته نمیشم، خدا حفظش کنه برای مادر و پدرش ![]()
.
خلاصه که یه عالمه حرف زدیم و یه عالمه هم چیزای خوشمزه خوردیم و برگشتیم
البته همه ظرف هاشم شستیم و سعی کردیم خونه رم مرتب کنیم ![]()
.
+ حالا چرا امسال خوبه بنظرم؟؟
میم ازدواج کرد با کسی که عاشقش بود. خب من بیش از هر کسی میدونم اون چقدر به این ازدواج احتیاج داشت و چقدر تو زندگیش نیاز به کسی داشت که بهش محبت کنه چون از طرف خانواده اش هیچ محبتی تقریبا دریافت نمیکرد و خب شرایط خانوادگی خوبی نداشت.
یلدا، دوستم، ازدواج کرد. درسته خودم و مقایسه کردم باهاش و حس بدی پیدا کردم اما براش خوشحالم.
فهمیدم سین، دوست صمیمی ام حامله است و واقعا براش خوشحالم و دلم میره دخترش و بغل کنم ![]()
مریم دوستم دخترش همین اردیبهشت دنیا اومد و اینم اتفاق خوبی بود.
کسب و کارم یه نمه حرفه ای تر شد.
مامانم یه پس انداز کوچیکی کرد.
عروسی دایی ام جایی شد که برامون راحته.
تکلیفم با اون موضوع مشخص شد.
سفر یک روزه با دوستم خیلی خوش گذشت.
پادکست های خوبی گوش دادم ، لحظات خوبی سپری کردم، شب های بهاری خیلی به شدت کیف کردم..
اردیبهشت مون هم پر بارش و پر برکت بود.
میوه ها هم همه از سرما جون سالم به در بردن.
الهی برای این همه نعمت شکرت میکنم ![]()
اگر مراد تو ای دوست، بی مرادی ماست
مراد خویش ،
دگرباره،
من نخواهم خواست ...
نیاز به خلوتی دارم و تفکر ...
باید تغییر کنم.
یکی از پرونده های باز ذهنی ام الف بود.
که امشب پرونده اش بسته شد و خیلی از خودم ممنونم که اقدام لازم رو انجام دادم و اجازه ندادم که ماجرایی همچون س اتفاق بیفته...
.
الحمدلله علی کل حال ![]()
خدایا گفتم هر چی بشه من به خواست تو راضی ام ... الآنم میگم راضی ام.
و ممنون که جسارت اینو دادی که قبل از اینکه دیر بشه، عمیق بشه جلوشو بگیرم و تکلیف رو مشخص کنم.
صمیمی ترین دوست دوران مدرسه ام دیشب بهم پیام داده بود و صحبت کردیم. شش ماهه حامله است ! دیشب فهمیدم ![]()
.
دوستای دور و برم امسال با سرعت نور دارن ازدواج میکنن و بچه دار میشن ![]()
ای پیوند دهنده استخوان شکسته ...
ای پیوند دهنده استخوان شکسته...
ای پیوند دهنده استخوان شکسته...
.
+ خدایا فقط تو میدونی چرا دارم اینطور صدات میکنم. ![]()
دوست دارم کارم اینترنتی نباشه، یه گوشی نوکیا ساده بگیرم، و این گوشی هوشمند رو به همراه تمام شبکه های اجتماعی ام مدتی کنار بزارم.
و تمرکز بیشتری رو تجربه کنم.
و در دل مان انداز که خواسته ات را که بر ما لازم کرده ای، گردن نهیم، تا نخواهیم که آنچه به تاخیر انداخته ای، پیش افتد، و آنچه پیش انداخته ای، به تاخیر افتد، و تا آنچه را دوست می داری، نا پسند نشماریم، و آنچه را نمیخواهی اختیار نکنیم.
.
-فراز پنجم دعای سی و سوم صحیفه سجادیه
چند روزه که این کتاب رو تموم کردم و توی لیستم هست که بیام بنویسم ازش.
زیبای رانده شده یه کتاب مذهبی هست که در قالب داستان مقطعی از زندگی برادر امام هادی ع، جناب موسی مبرقع، روایت شده.
موسی مبرقع پسر امام جواد ع و برادر تنی امام هادی ع بودن و چون که همیشه به صورتشون نقاب میزدن به موسی مبرقع مشهور بودند.
در این کتاب داستان شهادت امام رضا، امام جواد و امام هادی و حضرت معصومه گفته میشه. همچنین در مورد سفر حضرت معصومه به ایران هم اطلاعاتی در اختیار خواننده قرار میگیره.
.
کتاب خیلی فاخری نیست و بنظرم اینطور نیست که بگم فوق العاده پرداخته شده بود و داستان پردازی اش خیلی خوب بود و ... ولی اطلاعاتی که در قالب داستان در اختیار آدم قرار میگیره خیلی به درد میخوره و معمولا این نوع اطلاعات بیشتر در خاطر آدم میمونه. مثلا من در مورد سفر حضرت معصومه س یه سری چیزا فهمیدم که قبلا اصلا نمیدونستم. مثلا اینکه ایشون فقط هفده روز توی قم موندن، برادرانشون در نزدیکی قم کشته شدن. اینکه سمانه بانو همسر کدوم امام بودن رو فهمیدم. و اینکه اصالتا اهل کجا بودند رو فهمیدم. اینکه یکی از همسرهای امام جواد ع دختر مامون بود و در نهایت هم به دست اون به شهادت رسیدند.
.
اینکه چقدر ائمه در اون برهه زمانی اهل تقیه بودن و هیچ گونه فعالیت سیاسی نداشتند... ناراحت کننده بود.
و یکسری چیزها مثل اینکه خود آدم هایی که در اوج قدرت قرار داشتند در نهان میدونستند که حق با کیه اما قدرت انقدر براشون شیرین بوده که نه تنها حاضر نبودند حق رو به حق دار بدند بلکه سعی می کردند که یه جوری قدرت خودشون رو بیشتر کنند.
.
.
"با خودش گفت: این خلیفه و برادر زاده اش به چه فکر می کنند؟ چه می خواهند؟ چرا انقدر از محمد بن علی کینه دارند؟
بعد خودش به خودش جواب داد: به تو چه که آن ها چه می خواهند؟ تو کارَت را بکن و سکه هایت را بگیر. هم خلیفه را راضی کن هم بانو را. هم از این سکه بگیر و هم از آن. تو نه عربی و نه مسلمان. نه شیعه ای و نه سنی. نه بنی عباسی هستی و نه بنی هاشمی. پس سرت به کار خودت باشد و فقط دستورات شان را اطاعت کن."
.
.
"جواد فرار نکرد. وقتی پدرم از او پرسید چرا فرار نکردی؟ جواد گفت: برای چه فرار کنم؟ من که کار بدی نکرده ام که بترسم. کوچه هم که تنگ نیست و میتوانی رد شوی."
وقتی در جریان رسیدن به خواسته های خود به دیوار برخورد می کنیم، ابراز وجود کردن است، اگر مقاومت و مداومت نشان دهیم.
وقتی مصمم می شویم که دانش و مهارت جدیدی بیاموزیم؛ وقتی تصمیم میگیریم یه فضاهای ناشناخته برویم، ابراز وجود میکنیم.
.
-کتاب روانشناسی عزت نفس
شده دلتون واسه بوی پوست یه نفر بره؟؟
من دلم میره واسه بویی که وقتی هیرو رو بغل میکنم از صورت و گردن و شونه اش احساس میکنم ![]()
دلم میره واسه دستاش،
واسه خال های روی صورتش،
واسه شیطنت هاش،
واسه موهای قشنگش ،
و صورت شیرینش ![]()
همیشه خدا رو شکر میکنم و باز هم شکر میکنم واسه این نعمت بزرگی که بهم داده... واسه این منبع مهر و عشقی که نصیبم کرده... واسه وجود نازنین هیرو و محبت بینمون ![]()
.
+ من از وقتی خیلی بچه بودم دوست داشتم یه روزی مادر شدن رو تجربه کنم،
هنوزم خیلی خیلی دوست دارم...
دلم برای تک به تک جزییات مادر بودن میره...
اما چه برسم بهش چه نرسم خداروشکر میکنم که با وجود هیرو تونستم یه سری از احساسات مادرانه رو در وجود خودم حس کنم.
.
+مامانم یوقتایی بهش میگه زهرا رو بیشتر دوست داری یا من و ![]()
تو کتاب روانشناسی عزت نفس یه جایی میگه : ممکن است کسی بر این عقیده باشد که "اگر به اندازه کافی ناراحتی بکشم" ، "اگر به قدر کافی مایوس شوم "، "اگر به قدر کافی التماس کنم" معجزه ای رخ می دهد. اما باید دانست که این فریبی بیش نیست.
این قصه برای من خیلی آشنا میاد. اعتراف کردن بهش سخته اما من همیشه یه جوری اعتقاد داشتم که اگر به ته خط برسی یه معجزه ای رخ میده. اگر به ته خط برسی، خدا، ائمه ... بالاخره یکی رحمش میاد و یه کاری می کنه که از ته خط نجات پیدا کنی...
وقتی حالم بد میشد خودم و رها می کردم می گفتم بزار برسم تهش که اون معجزه هه اتفاق بیفته.
حتی وقتی میدیدم مثلا فلانی با شخص دلخواهش ازدواج کرد و ذهنم میرفت سراغ مقایسه و ماجراهای عشقی من و با اون مقایسه می کرد و پشت بندش این احساس به سراغم میومد که بدبختم، انگار رها می کردم و میگفتم بزار قشنگ احساس بدبختی بکنم که دعاهام مستجاب بشه!
یه جورایی مقابل زهری که از سوی ویروس های ذهنی به روح و روانم سرازیر میشد هیچ پادزهری به کار نمیبردم و بیشتر کمک می کردم که اثر بزاره.
.
حالا اینو بیشتر میفهمم. انگار مکانیزمش رو درک میکنم. حالا میفهمم کسی برای نجاتت نمیاد تا وقتی که خودت یه اقدامی بکنی. تا وقتی خودت قدم های لازم رو برداری و در این راه استقامت داشته باشی...
وقتی رسیدی ته خط. خودتی و ته خط. خدا هیچ وقت خودش رو علنی نشون نمیده! که مثلا ته خط که رسیدی یهو بیاد ورت داره بزاره یه جای خوب و بگه اینم معجزه من. اگه میخواست به همه بنده هاش خودش رو علنی نشون بده که ایمان دیگه لازم نبود. خدا وایمیسته ببینه تو چیکار میکنی.... اگه تو عزمت رو برای درست کردن اوضاع جزم کردی خدا به کارت برکت میده، کارات رو درست میکنه به مرور زمان... بدون اینکه تو بفهمی... اون کمکت میکنه اما تا وقتی که خودت مسئولیت رو نپذیری و اقدامی نکنی انگار نمیشه که کمک کنه!
همون آیه قران که : خداوند سرنوشت هیچ قومی را تغییر نمیدهد مگر اینکه خودشان سرنوشت خودشان را تغییر دهند.
.
قبول مسئولیت یعنی اینکه تو با برنامه ریزی کارهای لازم رو برای رسیدن به هدف انجام بدی و در طول زمان استقامت داشته باشی و زود جا نزنی...
به خدا هم توکل کنی اما کندی کارت رو ، عدم پیشرفت رو و ... رو از خدا طلبکار نباشی! به اعمال خودت نگاه کنی.... اونجاهایی که خطا داشتی رو جبران کنی! اگه بازم نشد بری یه راه دیگه رو امتحان کنی...
خلاصه از پا ننشینی، ادامه بدی، بری، خسته نشی....
اگر با همه این ها بازهم نشد اونوقت دیگه باید راضی باشی به رضای پروردگارت... و جلوی خودت و پروردگارت هم رو سفیدی چرا که میگی من تمام تلاشم رو کردم. من کارهایی که باید میکردم و کردم و اینکه نشد دیگه دست من نبود....
به راه بادیه رفتن به از نشستن باطل
و گر مراد نیابم به قدر وسع بکوشم
"سعدی"
"اَللهمّ صَلِّ علی محمدٍ وَ اله، وَ طَیِّب بِقضائکَ نَفسی، وَ وَسِّع بِمواقعِ حُکمِکَ صَدری، وَ هَب لِیَ الثِّقهَ لِاُقِرَّ مَعَها بِاَنَّ قَضاءَکَ لَمً یَجًرِ اِلّا بِالخیرَهِ، وَاجًعل شُکری لَکَ عَلی ما زَوَیًتَ عَنّی اَوًفَرَ مِنً شُکری اِیّاکَ عَلی ما خَوَّلًتنی"
.
خدایا! بر محمد و آل محمد درود فرست و مرا به حکم و تقدیرت خرسند ساز، و سینه ام را در برابر دشواری های فرمانت، فراخ گردان. و به من اطمینانی ده که با آن، اقرار کنم که قضایت جز به نیکی جاری نگشته است. و سپسا مرا به خاطر آنچه از من بازداشته ای افزون تر از سپاس گزاری ام در برابر آنچه به من ارزانی کدره ای قراره ده.
.
فراز سوم دعای سی و پنجم صحیفه سجادیه
.
.
من توی روان درمانی به این احتیاج دارم که حرف هام رو به یکی دیگه بزنم
چون این موقع به حرفام از دیدگاه یه دانای کل نگاه میکنم و می فهمم کجاهاش خنده داره.. کجا هاش بچگانه است ، کجاهاش از روی طرحواره های ذهنیه و ...
نوشتن توی وبلاگ هم یه همچین حسی هست،
من وقتی توی وبلاگ یه چیزی از درونیات خودم مینویسم در حکم یه جلسه تراپی برام قرار میگیره .
.
اینو گفتم برای اینکه میخوام یه دونه از این جلسات تراپی رو به زودی بارگزاری کنم
من واقعا خلیل خانزاده رو توی نون خ خیلیییی دوست دارم ...
بنظرم یکی از با نمک ترین شخصیت های سریال های ایرانی هست که تو عمرم دیدم ![]()
یلدا هم ازدواج کرد!
خدایا قربونت برم این سورپرایز ها رو کم کم بفرست،
لااقل خبر بده من زیر زبانی مو حاضر کنم ![]()
یکی از چیزایی که باعث میشه دوست داشته باشم ازدواج کنم و خونه مستقل داشته باشم اینه که تو خونه شلوارک بپوشم:)
آدم ها خیلی با هم فرق دارن،
یه سری از آدم ها وقتی یه مشکلی رو میبینن جا میزنن،
ناامید میشن،
میگن « گلیم بخت کسی را که بافتند سیاه ....»
.
اما یه سری های دیگه مثل سانازن؛
ادامه میدن با تماااام مشکلات،
میجنگن با همه محدودیت ها،
رشد میکنن با همه سختی ها
و میشن این آدمی که الان الگو و الهام بخش بقیه است.
ساناز Ms داره من اینو همین امشب فهمیدم،
قبلاً میدونستم که خیلی اضافه وزن داشته و اسلیو کرده، تجربه ی افسردگی داره تو همین چند سال اخیر و تونسته رامش کنه و الان بدون قرص همه این مسئولیت هاش رو جلو میبره، تجربه شکست توی کنکور داشته و تو رشته ی دلخواهش قبول نشده و توی ۲۶ سالگی دوباره تصمیم گرفته کنکور بده و الان سال های آخر پزشکی توی دانمارکه!
و امشب فهمیدم همین ساناز قوی،
همین ساناز که الگوی منه،
ام اس هم داشته تو تمام این سال ها...
باورم نمیشد واقعا.
از ته قلبم بهش افتخار میکنم و خدارو شکر میکنم که سر راهم قرارش داد![]()
من تازه دارم همایون شجریان رو کشف میکنم، و چه کشفی ...![]()
و الان نشسته در راهروی دانشکده مون برای یه سری کارای اداری مربوط به پروژه!
.
به کارگاه ها که نگاه میکنم دلم میخواد فرار کنم از اینجا. از بس بدم میاد از این کارگاه های فنی با صندلی های چرخ دارِ چرتی که دارن![]()
احساس میکنم هیچ میلی به دانشگاه دیگه در وجودم نیست !!
منو شب و بهار و خنکی دلپذیرش,
با همنوایی موسیقی ایرانی و صدای پرنده ها و پارس سگ و ...
با ترکیب شکوفه های بهار و
ماه کامل و آسمون شفاف و تیکه های ابر و ستاره های چشمک زن،
با همراهی سلامت و آرامش روح و جسم،
و یاد امام رضا ع ...
چه ترکیب مست کننده ای بود ....![]()
.
روی نگار در نظرم جلوه می نمود
از دور بوسه بر رخ مهتاب میزدم
آقا من نمیتونم به کسی که از طریق یه آگهی میاد و هی عزیزم عزیزم میکنه اعتماد کنم...
میخواد پروفسور باشه !
طرف اومد انقدر رو اعصابم رفت![]()
چرا همون اول بلاکش نکردم ؟؟؟
.
انقدر بهم حرف زد و یه حرفش بهم ریخت منو!
گفت تو اینطوری که جلو میری باید منتظر معجزه باشی خدا یکی رو بفرسته بگه اینو واسه تو ساختم !!
بنظرتون باید به اینطور آشنایی ها اهمیت داد؟؟؟
آقا این اگهی دیوار چقدر برای من دردسرساز شده،
امروزم یه پسر دیگه اومده هی پیام میده واسه کتاب و در ضمنش سوالای شخصی میپرسه. بعد من گفتم که اگه دنبال کتابی پیام بده وگرنه که هیچ.
بعد چند ساعت اومده یه سری حرفا میزنه که مثلاً مخ زنی میکنه.
گفتم چند سالته؟
گفت: ۲۷
گفتم ولی شبیه پسرای زیر بیست سال حرف میزنی.
اونم ذوق زده شد فکر کرد ازش تعریف میکنم!
ولی من گفتم روش های مخ زنی ات خیلی پیش پا افتاده است ![]()
.
.
یاد اون ماجرایی افتادم که رفته بودم به س با پیج فیک پیام داده بودم. بعد اومد گفت شبیه دخترای هفده هجده ساله حرف میزنی
و من پوکرفیس شدم چون دقیقا بین هفده و هجده بودم ![]()
الان آخرین جلسه از یه دوره مرتبط با افسردگی رو دیدم. برای سومین بار این دوره رو مرور کردم و چقدرررر برام مفید بود... همین ادامه دادنم توی هنری که از پارسال شروع کردم به برکت این رزق و این دوره بوده.
حالا میخوام چند تا جمله از بین یادداشت هام رو بنویسم:
«راه بزرگ شدن فضای روانشناختی اینه که اجتناب نکنیم. مثلاً طرف میبینه کار کردن سخته، میگه خب نمیخوام کار کنم.
میبینه بچه داری دردسر داره میگه نه من اصلا بچه نمیخوام.
این آدم فکر میکنه اگر اجتناب کنه حالش خوب میشه اما بازم می بینه حالش خوب نشده!
اما اونی که رنج رو می پذیره و کاری که باید بکنه رو میکنه، این آدم دلش بزرگ میشه و آروم آروم آرامشش ازگروه قبلی هم بیشتر میشه.»
.
.
«شجاع باش یه روز مریضی میاد، یه روز بی پولی میاد، از رنج فرار نکن! »
.
.
+من از این دوره یاد گرفتم وقتی در موقعیت سختی قرار گرفتم اگر دلم میخواد گریه کنم ولی بعدش بلافاصله از خودم بپرسم الان چه کاری از دستم بر میاد؟؟؟ و بلند شم اون کار و انجام بدم.