تو خودت رو با بقیه مقایسه میکنی...
ولی آیا رنج های خودت رو هم با بقیه مقایسه کردی ؟؟؟
خودت رو خیلی سرزنش میکنی که در این سن چیز قابل توجهی نتونستی به دست بیاری و به جایی نرسیدی !
خودت رو ملامت میکنی که در موقعیتی قرار داری که کسی مثل آ.ژ. بتونه که در موردت اظهار نظر کنه.
خودت رو مقصر میدونی وقتی نتونستی کسی رو پیدا کنی که دوستش داشته باشی و همراه زندگیت باشه، مقصر میدونی چون میگی که ایده آلیست بودم ...
خودت رو مقصر تمام اتفاقات و ناملایمات روحی خودت میدونی.
خب درست....
.
اما آیا کسی که خودت رو باهاش مقایسه میکنی در شرایط تو بوده ؟؟
آیا با ژنتیک تو به دنیا اومده بود؟ میدونی که بخش بزرگی از ناملایمات روحی ارثی بوده... پس آیا اینکه تو باهاش دست و پنجه نرم کردی نشون میده ضعیف تر از اون ها هستی ؟؟؟
.
آیا اون ها در شرایط تو زندگی کردند؟ محدودیت های تورو تجربه کردند؟؟
آره تو از بچگی ذاتا زودرنج و حساس بودی، و خیلی خیلی حس بد میگرفتی از این که اینطوری هستی... آیا اونا هم اینطوری بودن؟؟؟
نازنینم،
ببین دلیل نمیشه که مثل م.ی همیشه سرحال و خوش خنده باشی. شاید در بدن تو هورمون های شادی آور کمتری ترشح میشه...
.
زهرا !
تو مطمئنی از بقیه بیشتر تلاش نکردی ؟؟؟
این تو نبودی که خودت رو به آب و آتیش زدی که بتونی درست رو ادامه بدی ؟؟ بتونی اجازه تحصیل بگیری؟ این تو نبودی که به خاطر اشتیاق واسه پرواز در آسمان بزرگتری با سن کم مقابل همه وایسادی و گفتی نمیخوام الان ازدواج کنم و میخوام درس بخونم؟؟؟
این تو نبودی که از یه محیط خیلی کوچک و محدود رفتی به یک جای بزرگ و به شدت برات سخت بود... با این حال این تو نبودی که هر جوری بود تسلیم نشدی و ادامه دادی و تونستی تا حدودی سازگار بشی و با هم اتاق های ناسازگارت سر کنی؟؟؟
این تو نبودی که تونستی روند زندگیت رو عوض کنی؟؟؟
این تو نبودی که با غم وحشتناک از دست دادن کسی که تمام زندگیت بود کنار اومدی؟؟؟ هر جوری که بود!
.
این تو نبودی که اعتماد اساتیدت رو به دست آوردی؟؟
این تو نبودی که ادامه دادی؟؟؟ این تو نبودی که هی تمرین کردی؟؟؟ که چطوری اعتماد به نفس داشته باشی؟؟ که چطور دیگه نلرزی تو جمع؟؟؟
زهرا ! من و ببین... یادته تو عروسی معصومه، حدود ده سال پیش، چطور می لرزیدی وقتی رفتی وسط ؟؟؟
یادته چطور صورتت رو از همه پنهون میکردی؟؟؟
چقدر تمرین کردی که اعتماد به نفس داشته باشی.
مقصر اعتماد به نفس نداشته ات تو بودی؟؟؟ یا ژن، تربیت خانوادگی ، محیط و .... بود ؟؟ البته توام سهمی داشتی ولی اینا بسیار پر رنگ بود.
زهرا شاید اگه تلاش هات نبود الان مثل س بودی!!! تا اون حد گوشه گیر و بی اعتماد به نفس! تصور کن اگه نمیتونستی بری ادامه تحصیل بدی!!
ولی تو بودی که همه اون سختی ها رو دوام آوردی. نازنین زهرا ! تو بودی که با افسردگی، چیزی که تابوی خانواده بود، با همه اون حرفایی که شنیدی و دیوونه دونستنت، ادامه دادی و تونستی غلبه کنی،
تو بودی که وقتی اون دکتر قرص های خواب بهت داده بود، به جای اعتیاد کورکورانه و اعتماد به اون پزشک احمق، قطع کردی و گفتی اینا درمان من نیست... من اینارو نمیخورم.
تو بودی که با تلاش هات اجازه ندادی دوباره ببرنت پیش اون پزشک احمق !
زهرا همش تو بودی!
تو بودی که با اون حال هر روز پا میشدی ورزش میکردی...
تو بودی ...
عزیزدلم! من و ببخش که این همه اذیتت کردم... زهرا من بهت افتخار میکنم.
واسه این پویایی همیشگی ات... واسه اینکه بعد از اون تجربه بسیار سخت باز تسلیم نشدی ، یه هنر جدید یاد گرفتی ، یه کار جدید راه انداختی ، و تونستی خیلی حس های خوبی به خودت هدیه بدی ...
زهرا تو خجالت نداری، باید به خودت افتخار کنی... نگاه کنی به اینکه از کجا داری به کجا میری ...
این همه دوره نگاه کردی،
یادداشت کردی،
رژیم غذایی رعایت کردی،
به خودت کمک کردی ...
مطمئن باش همه کسایی که دچار افسردگی میشن این کارو نمیکنند...
ولی تو کردی، تو ادامه دادی...
.
زهرا، نازنین زهرا .... تو کسی که بقیه قضاوت میکنند نیستی ...
تویی که میدونی چیا کشیدی و چیا از سرت گذشته .
.
بقیه قضاوت خواهند کرد. بقیه خواهند گفت که یه شکست خورده ای... بقیه مسخره خواهند کرد.
من با آغوش باز به استقبال مسخره شدن، قضاوت شدن، بی ارزش شدن و رفتن وسط همه این چیزا میرم .
چون ترس من ایناست و وقتی برم وسط میدون و بگم بیاین،
دیگه چیزی واسه ترس وجود نداره ....