کار و آینده
دیشب دوره رو خریدم:))
امشب هم بسته روبان هام رسید و من شروع کردم به آماده کردن سفارش مشتری...
گاهی وقتا فکر میکنم اگر در این کار استقامت داشته باشم میتونم مشتری های خودم رو داشته باشم! این کار رو واقعا دوست دارم. فقط تنها چیزی که باهاش مسئله دارم اینه که من نیاز دارم که از این جا برم. تبریز یا تهران! حالا وقتی فکر میکنم میبینم در خوابگاه و پانسیون نمیشود اين کار را علم کرد! مگر اینکه خانه داشته باشم که تقریبا امکانش نیست.
و راستش فکر دور شدن از محبت های مامان و هیرو ناراحتم میکنه! زندگی بدون بغل کردن هیرو و بوییدن و بوسیدنش، بدون ناز کردن واسه مهربون ترین مامان دنیا سخت میشه برام:)) بدون غذا و شیرینی های مامان پز، سیب های پخته ی خوشمزه اش، آب میوه هاش... بدون درخت و آسمون پاک و آبی... بدون حس آرامش تاب خوردن موها در دست های باد ...
.
دلم تهران میخواد چون تبریز برام شهری با خاطره های تلخ زیادی بوده... تهران هم دوره اما عوضش داداشم اونجاست:) و کمی از حس محبت خانواده رو ازش میگیرم...
تهران دنیای بزرگتریه و دلم میخواد بتونم توش گلیمم رو از آب بکشم بیرون!
.
.
+فعلا لازم نیست به اینا فکر کنم! فعلا بایست قدم های پیش روم رو بردارم. فقط یک قدم یک قدم...
شاید تا دو سال دیگه اتفاق های تازه تری افتاد!