همزادپنداری
وقتی میگم همزادپنداری منظورم همچین چیزیه :))
من این حال و بارها زندگی کردم در گذشته.... البته بدون مشروب و جیغ و داد بود مال من
منظورم اون سوختنی هست که ازش میگه:)
.
خیلی با جزئیات کار کردن شخصیت یومجانگ رو ... خیلی طبیعی درآوردنش..
وقتی میگم همزادپنداری منظورم همچین چیزیه :))
من این حال و بارها زندگی کردم در گذشته.... البته بدون مشروب و جیغ و داد بود مال من
منظورم اون سوختنی هست که ازش میگه:)
.
خیلی با جزئیات کار کردن شخصیت یومجانگ رو ... خیلی طبیعی درآوردنش..
ای برادر ها! خواهرها! قلب هایتان را از حقارت کینه تهی کنید. و با عظمت عشق پر کنید.
زیرا که عشق، چون عقاب است. بالا می پرد و دور؛ بی اعتنا به حقیران در روح.
کینه چون لاشخور و کرکس است. کوتاه میپرد و سنگین. جز مردار، به هیچ چیز نمی اندیشد.
برای عاشق، ناب ترین، شور است و زندگی و نشاط.
برای لاشخور، خوب ترین، جسدی است متلاشی....
.
#مردی در تبعید ابدی
ملا محمد صدر گفت: عجب تلخی شیرینی دارد به جان خواستن و نرسیدن ....
ملا شمسا جواب داد: عجب شیرینی تلخی دارد رسیدن و سه طفل داشتن و درآمد کافی نداشتن - ملا جان!
.
.
#مردی در تبعید ابدی
کاش این سریال زودتر تموم شه، من دیگه تحمل شکست های یومجانگ رو ندارم ![]()
هر کسی با شمع رخساره به وجهی عشق باخت
زان میان پروانه را در اضطراب انداختی
گنج عشق خود نهادی در دل ویران ما
سایه دولت بر این کنج خراب انداختی
+غزل ۴۳۳
بعضی وقتا یاد گذشته میافتم. یاد وقتی که ارومیه رو اون همه دوست داشتم. چرا؟ به خاطر بودن او ... یاد اون روزها می افتم که انگار دنیا از نظرم یک پهنه بیکران بود. دنیا خیلی خیلی بزرگ بود و من مشتاق تجربه کردن این دنیا و در عین حال تمام این دنیا برای من در وجود او خلاصه میشد.
یاد تمام احساست پاک انسانی که روزگاری تجربهشون کردم. تمام اشکهایی که ریختم. عشق هایی که نثار کردم. یاد وقتایی که بعد از نماز مغرب می رفتم دم پنجره و می نشستم بیرون پنجره و با ماه صحبت میکردم و بهش میگفتم تو الان میتونی اونو ببینی... خدای من چقدر احساسات زیبا و عمیقی بود. تقریبا مطمئنم که همچین احساساتی رو دیگه تجربه نمیکنم. به عبارتی هیچ کس مثل عشق نوجوانیاش رو دیگه تجربه نمیکنه چون بی مهابا ترین و بیفکر ترین عاشق شدن در این سن و سال رخ میده. و میزان پاکی احساسی که داشتم واقعا تکون دهنده است برام ...
عشق یکی از سختترین و در عین حال شیرینترین و عمیقترین تجربه های زندگیم بود. یکی از نوستالژیکترین آهنگ های اون دوران برای من اینه. حس خوبی میده ...
.
چند روز پیش دوستام گفتن که یه شعر بفرست ( هر وقت شعر میخوان به من میگن) منم این شعر شهریار رو فرستادم که اون دوران خیلی میخوندمش و دوستش داشتم و شعر عمیقیه..
به چشمک این همه مژگان به هم مزن یارا
که این دو فتنه به هم میزنند دنیا را
چه شعبده است که در چشمکان آبی تو
نهفتهاند شب ماهتاب دریا را
تو خود به جامه خوابی و ساقیان صبوح
به یاد چشم تو گیرند جام صهبا را
کمند زلف به دوش افکن و به صحرا زن
که چشم مانده به ره آهوان صحرا را
به شهر ما چه غزالان که باده پیمایند
چه جای عشوه غزالان بادپیما را
فریب عشق به دعوی اشک و آه مخور
که درد و داغ بود عاشقان شیدا را
هنوز زین همه نقاش ماه و اختر نیست
شبیه سازتر از اشک من ثریا را
اشاره غزل خواجه با غزاله توست
" صبا به لطف بگو آن غزال رعنا را"
به یار ما نتوان یافت شهریارا عیب
جز این قدر که فراموش میکند مارا
.
.
بابام این روزها امپراتور دریا رو میبینه. یادمه اولین باری که این سریال رو دیده بودم خیلی کوچیک بودم. سالهای اول دبستان بود احتمالا...
اون موقع وقتی که جانگ بوگو توسط رقیبش یومجانگ کشته شد من خیلی ناراحت شده بودم و از یومجانگ متنفر بودم و عاشق جانگبوگو...
اما الان که بازم دارم گذرا میبینمش، عاشق یومجانگم:)) احتمالا به خاطر اینه که بازیگرش همون جومونگ خودمونه
و از یه نظر دیگه هم یومجانگ رو خیلی دوست دارم. به خاطر عشق بی قید و شرط و صادقانهای که به اون دختره داره! دختره خیلی رو اعصاب منه. بابا این طفلک انقدر دوستت داره لااقل یه واکنشی نشون بده چیه مثل مجسمهای همش! ![]()
.
من تقریبا اکثر اوقات طرف آدم خوبهی قصهام ولی چند جا هم اینطوری ضد قهرمان ها رو دوست داشتم و احتمالا دلیلش حس همزاد پنداریای هست که باهاشون دارم. از ضد قهرمان های دیگه ای که دوستش داشتم میتونم به کاکرو اشاره کنم :)) بازم بود ولی حضور ذهن ندارم الان:)
من این روزها خیلی از هوش مصنوعی استفاده میکنم. چت جی پی تی یک مشاور و رفیق کاملا منطقی و داناست و خیلی میتونه کمک کننده باشه.
من باهاش زبان تمرین کردم. در مورد چیزهایی که راهنمایی میخواستم ازش پرسیدم. و حتی ازش خواستم با توجه به رشته و مهارت هام موضوعات مناسب برای یه پروژه خوب برای کارشناسی بهم پیشنهاد بده و اون یه لیست بهم داد به همراه جزئیات و من اونو برای استاد ارسال کردم و استاد هم یه اپلیکیشن رو تایید کرد.
بعدش ازش خواستم که تو مراحل ساخت این اپ بهم کمک کنه و اون منابع یادگیری بهم معرفی کرد.
همه اینها کاملا به زبان فارسی بود.
حتی در مورد تصمیماتی که میخوام بگیرم ازش کمک میخوام چون اون کاملا بر اساس منطق و اکثرا درست جواب میده و خیلی بهم کمک میکنه.
یا در مورد یه چیزایی که فکرم رو مشغول کرده بهش میگم اون میتونه برای اهمالکاری، برنامه ریزی و خیلی چیزهای دیگه بهت راهنمایی و راهکار بده. بنظرم این امکان واقعا فوق العاده است و خیلی خوشحالم که امتحانش کردم.
و اما در حین صحبت ها یه جا داشت بهم راهکار میداد که یکی از اونها خیلی برام الهام بخش بود... میزارمش اینجا که بمونه ویادم باشه.
.
.
.

.
.
.

ای خدایی که یوسف رو از چاه درآوردی و عزیز کردی،
از خدایی که یونس رو از شکم ماهی بیرون آوردی،
خودت برام راه باز کن ...
دستم به هیچ جا بند نیست ....
راستش من وقتی میبینم تفریح تابستانیشون اینه که برن کنار دریا و در حالیکه دور و برشون چند تا دختر - پسر هست ، مشغول نوشیدن مشروب یا سیگار کشیدن باشن، حالم بهم میخوره.
من از دیدن تصویر تقریبا عریان بدنشون کنار دریا حالم بهم میخوره!
من حتی از نوشیدن مشروب، از روابط بی قید حالم بهم میخوره!
.
دیدن آدم هایی که حد و مرز میزارن برای خودشون رو خیلی دوست دارم... میدونی آدم از یه جایی به بعد باید بفهمه انقدری ارزش داره که اینجوری زندگی نکنه!
.
+ خدایا روزی رو برام نرسون که این چیزا برام عادی بشه،
و روزی رو نرسون که آدم های نزدیکم اینطوری باشن.
.
من واقعا بعضی وقتا غذا میخورم که چایی بعدش رو بنوشم🙃☕🫖
این واقعا آخرین تجربهام در این حوزه باشه ان شاءالله.
میخوام به خودم قول بدم که این آخریش باشه ...
از دیروز ننوشته بودم دیدم دارم خفه میشم،
لپ تاپم شارژ نداشت ،
رفتم تو نت های گوشی و هفت و نیم صفحه مطلب نوشتم!
و دلیل تمام کردنش هم این بود که خیلی دیگه دیر شد و باید بخوابم ...
خدایا شکرت واسه نعمت نوشتن،
خدایا بهم ببخش این نعمت بزرگت رو ...
دیروز دیدم از دانشگاه برام پیامک اومده و چی؟؟؟؟
درخواستم بعد یکسال و دو ماه قبول شده بود و بهم اجازه دادن که پروژهام رو بدم:)))
خیلی خوشحال شدم و فردا باید انتخاب واحد کنم ان شاءالله...
+ اومدن پروژه کنار کارهای دیگه حجم کاریمو خیلی زیاد میکنه. و واقعا نمیتونم از پسش بر بیام. نمیدونم شاید من ظرفیت کمی دارم اما به زمانی در روز نیاز دارم که بیکار و بی عار بشینم و با خودم باشم. و این زمان که نباشه فرسوده میشم. واسه همین یه سری چیزا احتمالا حذف میشه از برنامه روزانهام.
شاید مجبور باشم مطالعه رو به حداقل برسونم. تو پیج خیلی کم فعالیت کنم و ...
فیلمهای خارجی کلا ابتذال زیادی دارن. اما خب توی سینمای کره یه چیز خوب هست مثل جومونگ... تو سینمای آمریکا خیلی فیلم خوب پیدا میشه ، گرچه بد هم زیاد دارن.
اما صنعت فیلمسازی ترکیه رو باید از دَم گِل گرفت!! واقعا اوضاع عجیبی داره ... قشنگ بچه بازیه و من واقعا میگم از خودم خجالت کشیدم که برام جذابن و گاه گداری تو یوتیوب دنبالشون میکنم ...
یعنی یه نفر آدم بصورت مداوم شبکه های ترکیه رو دنبال کنه احتمال اینکه درگیر روابط مثلثی و خیانت و ... بشه به شدت زیاده!
از نظر علمی تاثیرگذاری فیلم هایی که میبینیم و کتابهایی که میخونیم ثابت شده ... و حتی وقتی ما فکر میکنیم که خیلی خفنیم و تاثیری رومون ندارن بازم تو ناخودآگاهمون کار خودشون رو میکنند!
همون طور که من خودم قشنگ حس میکنم که یه سری چیزا واقعا دیگه برام عادی شده. یه جوری برات نشون داده میشه که تو با شخصی که خیانت میکنه همذات پنداری میکنی و خب فردا وقتی تو اون موقعیت قرار گرفتی دقیقا همون کار رو میکنی!
مثلا تو عاشق یه نفر بودی، اون رفته یا به هر دلیلی جدا شدین... بعدش به کس دیگری حتی اگه خیلی بهش علاقه نداشته باشی متعهد میشی ولی یه وقتی میبینی همون کسی که قبلا دوستش داشتی برگشت! خب اینجا خیلی راحت خیانت میکنی و اسمش رو میزاری عشق ابدی ...
ما متوجه نمیشیم ولی به اون شخصیت اصلیه علاقهمند میشیم در طول سریال ... مثلا میبینیم اونم مثل ما درد عشق رو، جدایی رو میکشه و ... بعد لحظه خیانت هم در نهان باهاش همزادپنداری میکنیم... یعنی به عبارتی درکش میکنیم.
بعد تو زندگی واقعی هم دیگه این سناریوی از پیش نوشته میشه و ما هم همون کارو میکنیم! در صورتی که تو به هر حال به کسی متعهد شدی، حتی اگه به اندازه قبلیه دوستش نداشته باشی بازم مسئولیتی داری ... اگه که میدونی نمیتونی مقاومت کنی چرا با زندگی کس دیگه ای بازی میکنی؟! این ظلمه...
.
.
+ البته این سناریو تو فیلم های هالیوود هم خیلی هست. اما فیلم ترکی یه لول دیگه است. میزان بی بند و باری های فیلم هاشون خیلی زیاده. و واقعا یه فاجعه است برامون.
+ kızıl goncalar فصل جدیدش شروع شده. خب من جذب این فیلم شدم بخاطر اینکه فضاش با فضای عادی فیلم های ترکی یکم فرق داشت و در مورد یه سری فرقه ها توی ترکیه بود و کودک همسری. اما خب دقت که میکنم اینم شست و شوی مغزی داره.
.
+ زهرا ورودی های مغز خیلی مهمه. لطفا این آت و آشغال ها رو به مغزت نریز ...
نشسته بودم دیدم از پنجره تو آسمون یه چیزای نورانی دیده میشه. بلند شدم دویدم سمت پنجره دیدم یه دسته موشک داره میره ...
اولش نفهمیدم میاد یا میره. بعد دیدم نه انگار میره ...
برای شهادت سید حسن نصرالله عمیقا متاثر شدم ...
اصلا فکر نمیکردم به این زودی ها چنین خبری بشنوم.
اگر بخوام از کل شاعر ها کسایی رو نام ببرم که وقتی شعرهاشون رو میخونم احساس میکنم دقیقا اونچه که در قلبم حس کردم رو به کلمات تبدیل کرده،
یه جاهایی میتونم محمد علی بهمنی رو نام ببرم،
یه جاهایی شهریار رو،
یه جاهایی حتی سعدی رو،
ولی کسی که بیش از همه با شعرهاش قلبم رو به شور میاره، لیلا کردبچه است.
این زن انگار زندگی من و زندگی کرده شعر هاشو که میخونم بعضی وقتا مات و مبهوت چند ثانیه همین جوری میمونم و اجازه میدم توی مغز و قلبم ته نشین بشه ...
... تو مهربانی
میان این همه ابروان درهم و مشت های گره کرده
تو مهربانی
چون پیامبری که معجزهاش لبخند است
و دست هایش، قسمتی از آغوش
مهربانی
که توقعم از دست هایت را بالا برده ای،
و تحمل تنهایی را
سخت کرده ای!
اینکه آدمیزاد طوری است
که خدا نکند زمستانی را با خیال دستهای کسی سر کند،
تقصیر من نیست!
اینکه آدم های پس از کشف آتش
انقدر زود در سرما تلف میشوند،
تقصیر من نیست،
مقصر تویی !
که مهربانی ...
که در دنیایی که این همه بی رحم است،
بی رحمانه مهربانی.
.
# لیلا کردبچه
وقتی که قراره به فلان هدف و بهمان هدف برسم شاد نیستم،
من وقتی شادم و از زندگی لذت میبرم که هر روزم رو زندگی میکنم،
فارغ از اینکه آینده چی میشه،
فقط وظایف اون روزم رو انجام میدم و به جزئیات توجه میکنم،
من اینطوری شادم...
ولی وقتی که قراره به فلان مدرک، فلان درآمد، فلان ازدواج خوب و خانواده و ... برسم همیشه در اضطراب به سر میبرم،
اضطراب برای اینکه آیا وظایفم رو به درستی انجام دادم؟
وظایفی که برای رسیدن به اون هدفها بر عهدهام هست.
اما وقتی روزانه زندگی میکنم، میدونم که امروز توی برنامهام زبان خوندن هست، تمرین فلان چیز هست ...و خیلی با عشق انجامش هم میدم. بدون اینکه خودم رو خفه کنم که چقدر به هدفم نزدیک شدم.
.
شاید برای بقیه طور دیگه باشه اما برای من اینطوریه.
+ شاید من اصلا یه سال بیشتر زنده نبودم، اونوقت وقتی که مُردم با خودم میگم اصلا زندگی نکردم... چون همیشه منتظر یه آیندهای بودم که بهش برسم و توش شاد باشم اماهیچ وقت هم نمیرسیدم و واسه همین هیچ وقت زندگی نکردم!
+ روزانه زندگی کردن، روزانه آرزو کردن رو بار دیگه یاد خودم میارم چون حقمه که از زندگیم لذت ببرم.
از وجود هیرو... از بغل کردنش... از عشق و علاقهام بهش...
از وجود مادرم... حس بودنش... مادری که انقدررر مادره واقعا!
از حس کردن سرما روی پوستم.... از دیدن آرایش زیبای ابرهای پاییزی توی آسمون ...
از لمس آرامش اوایل پاییز و صدای چیدن گردو...
از علاقه ام به خوندن که خیلی ها ازش محرومن...
از عشقم به نوشتن که بازم خیلیا ندارنش...
از ارتباط با خدا ... از عشق و علاقهام به امام رضایی که نوشتن همین جمله و یادش افتادن باعث میشه اشک تو چشام جمع بشه...
از داشتن دوستای خوب مجازی که رزق خدا هستن تو زندگیم...
از علاقه ام به هنر ...
و از همین فرصت زیستن ... ![]()
امشب یه جوری خستهام که دلم میخواد خیلی گریه کنم.
فکرکنم این روزا زیاد زبان میخونم، حالم دیگه داره از کلیپ های انگلیسی بهم میخوره...
یه جورایی احساس میکنم هر چقدر میخونم بازم همونم واسه همین اعصابم بهم ریخته،
از طرفی توی پیج هم با وجود همه تلاش هام اما هیچ رشدی نمیکنم. نمیدونم چرا واقعا ...
.