دعا

دل گفت وصالش به دعا باز توان یافت

عمری‌است که عمرم همه در کار دعا رفت

#حافظ / غزل ۸۲

.

+همراه با بامداد خمار چاووشی سرو شود.

هر کسی با شمع رخساره به وجهی عشق باخت

زان میان پروانه را در اضطراب انداختی

گنج عشق خود نهادی در دل ویران ما

سایه دولت بر این کنج خراب انداختی

+غزل ۴۳۳

صوفی که بی تو توبه ز مِی کرده بود دوش

بشکست عهد چون در میخانه دید باز

.

دل کز طواف کعبه کویت وقوف یافت

از شوق آن حریم ندارد سر حجاز

#غزل ۲۶۰ حافظ

جز این قدر نتوان گفت در جمال تو عیب

که وضع مهر و وفا نیست روی زیبا را

-غزل ۴

در بزم دور یک دو قدح درکش و برو

یعنی طمع مدار وصال دوام را

-غزل ۷

به صحرا رو که از دامن غبار غم بیفشانی

به گلزار آی که از بلبل غزل گفتن بیاموزی

-غزل ۴۵۳ حافظ

ما را که درد عشق و بلای خمار کشت

یا وصل دوست یا می صافی دوا کند

-غزل۱۸۶ حافظ

گر مرید راه عشقی فکر بدنامی مکن

شیخ صنعان خرقه رهن خانه خمّار داشت

وقت آن شیرین قلندر خوش که در اطوار سیر

ذکر تسبیح ملک در حلقه زنّار داشت

چشم حافظ زیر بام قصر آن حوری سرشت

شیوه جنات تجری تحت الانهار داشت

.

-غزل ۷۷ حافظ

.

.

+وای از بیت آخر 🌱

عیان نشد که چرا آمدم کجا رفتم

دریغ و درد که غافل ز کار خویشتنم

-غزل ۳۴۲

خرم آن روز کزین مرحله بربندم بار

وز سر کوی تو پرسند رفیقان خبرم

-غزل ۳۲۸

...

از هر کرانه تیر دعا کرده ام روان

باشد کز آن میانه یکی کارگر شود

...

-غزل ۲۲۶ حافظ

ناز پرورد تنعم نبرد راه به دوست

عاشقی شیوه رندان بلاکش باشد

- غزل ۱۵۹ حافظ

حافظ خوانی

...

زاهد و عجب و نماز ُ من و مستی و نیاز

تا ترا خود ز میان با که عنایت باشد

زاهد ار راه به جایی نبرد معذور است

عشق کاریست که موقوف هدایت باشد

...

- غزل ۱۵۸ حافظ

من این مراد ببینم به خود که نیم شبی

به جای اشک روان در کنار من باشی

- غزل ۴۵۷ حافظ