مادر...
الان دقیقا میدونی چی دلم میخواد؟
یه حسینیه بود یا یه هیات. روضه می گرفتم. واسه اونایی که اومده بودن شام می کشیدم و اشکام سرازیر بود حین این کار. و چای می بردم و می آوردم.
شبم از فرط خستگیِ پخش شام و چایِ روضه بیهوش میشدم.
.
اللهم اجعل محیای محیا محمد و آل محمد
و مماتی ممات محمد و آل محمد....
.
+ نوشته شده در سه شنبه ششم دی ۱۴۰۱ ساعت 20:1 توسط
|