الان دقیقا میدونی چی دلم میخواد؟

یه حسینیه بود یا یه هیات. روضه می گرفتم. واسه اونایی که اومده بودن شام می کشیدم و اشکام سرازیر بود حین این کار‌. و چای می بردم و می آوردم.

شبم از فرط خستگیِ پخش شام و چایِ روضه بیهوش میشدم.

.

اللهم اجعل محیای محیا محمد و آل محمد

و مماتی ممات محمد و آل محمد....

.