این شب ها
تو این سه شبی که از قضیه میگذره تا سحر خوابم نبرده اصلا!
فردا باید سر و ته قضیه رو هم بیارم تموم شه بره... اول حرفایی که قراره بزنم رو آماده کنم و دوم اگر تماس گرفتن به مادر بگم بگو بیان!
.
احتمالا فردا برم مغازه، به نام خرید اما با هدفی دیگر!
.
.
پ.ن: این چند روز زودتر بگذره... ذهنم آزاد بشه!
برگردم به روالی که برای بهبودی برنامه ریزی کردم.
فارغ از آدم ها، فارغ از او و هر فکری که در موردم بکنه، فارغ از فکر کردن به آینده ی نامعلوم، فارغ از نگرانی برای این تپش های قلب نامنظم ... باید یادم باشه خودم تنها کسی ام که باید به خودم کمک کنم! بدون توقع از بقیه روی قدم به قدم رشد خودم تمرکز کنم و یادم باشه هیچ کس به اندازه خودم بهم اهمیت نمیده! یاد بگیرم که از خودم مراقبت کنم...
.
پ.ن۲: یه روانشناسی می گفت اگر از ازدواج دنبال داشتن تکیه گاهی بدون که ضربه خواهی دید! ازدواج یه رنج مقدسه! یه رنج در راستای بهبود خودت.
درستش همینه! باید یاد بگیریم هیچ کس جورکِش ما نخواهد بود. هیچ کس برای نجات ما نخواهد آمد. هیچ کس وظیفه نداره برای حال خوب ما تلاش کنه. باید رو خودمون حساب باز کنیم و با هر توانی که داریم در جهت رشد قدم برداریم.