من در روند درمان چند تا دکتر عوض کردم که همشونم مرد بودن.

اون اولین دکتری که پیشش می رفتم و اینجا گفتم که دو تا قرص داده یه بی شرف به تمام معنا بود از نظرم!

دومین دکتر که روانپزشک بود، یه دُکون چیِ ظالم بود!

و سومین دکتر که خدا خیرش بده الهی... خدا به عمرش برکت بده🤲 یه پزشک واقعی بود از نظرم... یه مرد مهربون و با درک و شعور که وقتی با اون حال رفتم پیشش حالم و فهمید و کمکم کرد.

مثل مادر بزرگا انقدر براش دعا میکنم که حد نداره!

.

.

اما در مورد اون دکتر اول! اون بی شرف ! باید یه جایی حرف میزدم که حرفام تو دلم نمونه و اینجا جاشه بنظرم...

من بهم سرم کم خونی میزدن و سر یکی از سرم ها من ضربان نامنظم قلبم به شدت حس میشد، البته علتش به اتفاقات ناراحت کننده خونه بر میگشت اما اون موقع ترسیدم و نمیدونستم چرا اینطوری شده...

مامانم به دکتر گفت و اومد معاینه کرد گفت سرم و کم کنید و موقع رفتن بیاید دوباره ببینم!

سرم تموم شد و رفتم تو اتاقش، وضعیتم و پرسید گفتم همون طوریه نه بدتر شده نه بهتر! و بعد خواست ضربان قلبم و بگیره ...

خلاصه وقتی داشتم از اتاق دکتر میومدم بیرون دقیقا اونجای کتاب سنگی بر گوری توی ذهنم مرور میشد که جلال آل احمد از سیمین دانشور می گفت و اون دکتری که سیمین برای درمان ناباروری پیشش می رفت...

من اصلا حالم خوب نبود! اصلااااا.... و دکتر خیلی خوب از اضطرابم خبر داشت!

از اون روز به بعد یه حسرت تو دلم مونده که چرا اون گوشی پزشکی شو تو حلقش فرو نکردم و بهش نگفتم که خیلی بی شرفی!! گر چه واقعا حالم نزار تر از این حرفا بود...

.

.