خب یه پادکستی هم گوش دادم که خیلی حیفه اینجا در موردش ننویسم. من قبلا از مرتضی مهرزاد گفته بودم. از پسری که الان دو تا مدال طلای پاراالمپیک رو داره و کلی افتخار. پسری که من با پیروزی هاش اشک شوق ریختم و با دیدن لحظه های قهرمانی اش احساس های فوق العاده ای رو توی قلبم تجربه کردم.

.

چند روز پیش میخواستم در حین پیاده روی یه چیزی گوش کنم که زدم پادکست راوی و اتفاقی یه اپیزودی رو به نام مرتضی مهرزاد دیدم و گوش دادم و برادر قشنگم هم من و در این کار همراهی کرد. خیلی جذاب بود برای من. داستان مرتضی.... این اتفاق های معجزه وار... جذابش این بود که مرتضی وقتی المپیک 2012 رو میدیده با خودش گفته من میخوام تو المپیک حضور داشته باشم و سال 2016 - دوره بعدی مسابقات - مسافر ریو میشه و قهرمان پاراالمپیک. من هر دوی این المپیک ها رو دنبال کردم و المپیک 2012 همونی بود که منم عاشق این مسابقات کرد.

.

قابل باور نیست ولی از دوره ی قبلی دو سال گذشت ... و سال آینده المپیک پاریس رو داریم... ذوق زیادی دارم که زبان انگلیسی ام رو تقویت کنم تا موقع المپیک بتونم پیج رسمی رو دنبال کنم و اخبار المپیک رو خودم بخونم و کیفشو ببرم. مصاحبه با قهرمان ها رو ... داستان آدم ها رو ...

اما فعلا مشغله های زیادی دارم و نمیتونم یادگیری انگلیسی رو به برنامه اضافه کنم.

.

.

حس میکنم من باید عضوی از کاروان المپیک ایران باشم. در کنار ورزشکارها... این شبیه یه الهام قلبیه. نه به عنوان ورزشکار... اما مسافر المپیک:))