تازگی ها با یکسری افرادی آشنا شدم که تجربه ی افسردگی و اضطراب رو میگذرونن یا گذروندن. همزمان با بیماری من یکی از اعضای نزدیک فامیلمون هم درگیر بود. من متوجه بیماری اون شدم - یعنی خواهرش بهمون گفت- اما تو فامیل کسی متوجه بیماری من نشد. یعنی فهمیدن یه بیماری دارم ولی کم خونی بار مسئولیت رو تقبل کرد و همه ی دکتر رفتن ها به گردن اون افتاد :)

.

یکی دو هفته پیش مامانم رفته بود ملاقات یکی از اعضای تقریبا دور فامیل که زایمان کرده بود. برای مادرم تعریف کرده بود که در ایام بارداری چطور افسردگی رو از سر گذرونده و الان تحت نظر پزشک هست و بهتر شده.... این خانوم یه کسی هست که همیشه تو فامیل میگفتیم خوش به حالش! اون که دنیا به کامشه...

.

بعد از شروع کار گلسر فهمیدم یکی از پیجایی که در این زمینه دنبال میکنم مال یکی از همشهری هامون هست! و بعد از اینکه رفتم هایلایت درباره ی من رو خوندم فهمیدم که این خانومم توی بارداری دومش دچار افسردگی شدید میشه و در حین درمانش با ساخت گلسر و ... آشنا میشه و شروعش میکنه تا حال و هواش عوض شه، دقیقا مثل من

.

چند وقت پیش توی صفحه ی هدی محمدی در مورد نشستی خوندم که برای افسردگی برگزار میکنند و یکی از دوستای هدی میاد و در مورد تجربه اش صحبت میکنه و سعی میکنه بقیه رو آگاه تر کنه نسبت به این مسئله! به هدی گفتم لطفا مجازی هم برگزارش کنید و امیدوارم برگزار بشه:)

.

امروز هم توی صفحه ی منصوره مصطفی زاده دیدم که از تجربه ی افسردگیش نوشته بود و چقدر حرفای درستی زده بود. چقدر خوبه، چقدر عالیه این گفتن ها چون باعث میشه یه جامعه باشیم و احساس تنهایی نکنیم

.

.

پ.ن: توی وبلاگ قبلا گفتم که چقدر از مجتبی شکوری عزیز ممنونم که اومد و در مورد تجربه اش باهامون حرف زد. حرفای ایشون باعث میشد توی اون روزای سیاه بگم شاید منم مثل بقیه ام، شاید دیوونه نشدم، شاید طبیعیه...

یکی دیگه از کسایی که من واقعا ازش ممنونم یه یوتیوبری به نام ستاره خانوم بود. توی یوتیوب در مورد افسردگی سرچ کردم و ویدئو های اون رو دیدم و اونم خیلی بهم کمک کرد. دیدم که اونم تقریبا مثل من بوده و بهبود پیدا کرده و برگشته به زندگیش و ....

خدا خیرشون بده

.

.

پ.ن2: البته همون طور که منصوره عزیز نوشته بود بنظرم اگر زمانی دچار افسردگی، اضطراب و ... شدید - خدایی نکرده - در طول فرآیند تشخیص و درمان لازم نیست به بقیه افراد چیزی بگید، سعی کنید با افراد محدودی در این مورد صحبت کنید چون ممکنه با توصیه ها، حرف ها ، برچسب ها و روش های نسنجیده شون باعث بدتر شدن حالتون بشن مثل وضعیت من!

چون در خوابگاه این اتفاق برای من افتاد و ناگزیر همه ی هم اتاقی ها، سرپرست و ... فهمیدن من به شدت مورد قضاوت قرار گرفتم، تحقیر شدم، فهمیده نشدم، برچسب خوردم، ترسونده شدم و روش های درمانی متعددی بهم پیشنهاد شد، روش خاله زنکی بگیر تا ... و اینا خیلی موجب بدتر شدن من شد. اگر از قبل آگاهی داشتم هیچ وقت اینطور نمیشد.