به نام خدا

از قیطریه تا اورنج کانتی. روایت مبارزه حمید رضا صدر با سرطان. برای شخصی که وسواس بیماری داره خوندن چنین کتاب‌هایی احتمالا مناسب نیست. اما نمی‌تونستم از کنارش بگذرم. از وقتی که منتشر شد اسمش توی لیست کتاب‌هایی که می‌خواستم بخونم بود اما راستش جرات نمی‌کردم که به سمتش برم، به دلیل همون وسواسی که دارم و نگران شدت گرفتنش بودم.

اما چند وقت پیش دوستم از این حرف زد که این کتاب رو شروع کرده و ... و من انگار برام افت داشت که کتاب حمیدرضا صدری که انقدر تحسینش می‌کردم و انقدر حرف‌ زدنش رو توی تلوزیون دوست داشتم رو نخونده باشم و دوستم که آشنایی با فوتبال و برنامه‌های حمیدرضا صدر نداشته،‌ خونده باشه. همین شد که بعد از تموم کردن کتاب آبلوموف شروع به خوندنش کردم.

بیشتر از نصفش رو در یک نصف روز خوندم ولی به حدی غمگینم کرده بود و راستش وسواسم رو یکم زنده کرده بود که چند روزی کنار گذاشتمش و با خودم گفتم که قسمت‌های بعدی رو یکم تندتر بخونم که ذهنم فرصت نکنه جزء به جزئش رو تصویرسازی کنه. و البته کم کم بخونمش و یه باره همشو نخونم.

خلاصه که دقایقی پیش این کتاب تموم شد و من اومدم که در موردش بنویسم.

تمام احساساتی که یک بیمار تجربه می‌کنه و حس می‌کنه رو به خوبی بیان می‌کرده و چقدر دردناکه. راستش یکسری از این احساسات رو در طی دوره افسردگی حس کرده بودم اما انگار وقتی که از زبون یه کس دیگه می‌خوندم بیشتر برام دردناک میشد.

اینکه وقتی جلوی آینه میری می‌بینی که چقدر لاغر شدی و احساس می‌کنی این آدمی که اونجاست کیه؟ با خودت حسرت یک روز عادی رو می‌خوری! به آدم‌های دیگه با حسرت نگاه می‌کنی و با خودت میگی چی میشد منم مثل اونا بودم. حتی حسرت اینکه یه چیزهایی که قبلا بنظرت سطحی می‌رسیدن بپردازی رو می‌خوری. حسرت آدم‌هایی که سریال می‌بینند و بعد از تموم شدن سریال در کانال و گروه‌های طرفداری نظراتشون رو می‌نویسن و پیرامونش بحث می‌کنند.

.

این کتاب علی رغم اینکه واقعیت بود اما بسیار کتاب تلخی هست. می‌تونه برای بیماران سرطانی یک جورهایی همدردی کنه اما در عین حال ترس زیادی می‌تونه با خودش داشته باشه.

خدا آقای صدر رو رحمت کنه و به تمام بیماران کمک کنه.

.