گاهی وقتا آدم به یه نفر خیلی وابسته میشه. چرا؟ چون اون یه نفر کسی بوده که ما تنها لحظه‌هایی که احساس تعلق کردیم رو باهاش گذروندیم. لحظه‌هایی که اون ما رو دیده یا خیال کردیم اون ما رو می‌بینه. لحظه‌هایی که احساس کردیم تونستیم یه دنیای شیرین بسازیم. و اون آدم بازیگر اصلی اون دنیای شیرین بوده.

مثل جواد که دنیای شیرینش رو با مژگان ساخت. یا من که با س ساختم.

کسایی که منبع محبت محکمی ندارن نمیتونن از این خاطره بگذرن. همیشه اونو برای خودشون زنده میکنن چون نمی‌خوان از دستش بدن. انگار تنها چیز ارزشمند زندگی‌شون شده. جالب اینه خودشون اینو نمی‌دونن. اصلا نمیدونن چرا نمیتونن این آدم رو رها کنن. ولی در اعماق ذهنشون، یه باور، یه احساس تعلق عمیق به اون آدم ریشه داره.

.

چندین هزار سال آن طرف‌تر از این دقیقه دیوانه

هنوز قلبم را به دندان گرفته‌ام

و از شعری به شعر دیگر می‌کشانم

چون بازیگری که زمانی در نقشی کوتاه

با لبخندی شگفت، درخشیده،

و بعد از آن نگذاشته هیچ کارگردانی آن وصله ناهمگون را

حذف کند از چهره‌اش.

"لیلا کردبچه"

.

.