چند فکر قبل خواب
امشب احساس میکنم واقعا دلم خواب میخواد، اونم زیاد و عمیق. نمیدونم چرا یه احساس خستگی درونم هست. راستش این احساسهای منفی همیشه من رو میترسونن ولی زندگی بهم نشون داده خیلی وقتا احساسها مثل ابر از آسمون دلمون میگذرن. کافیه بودنشون رو قبول کنیم و به حرف دل خودمون گوش بدیم.
+ از اینکه ابتدای سال حسابی مامان رو تشویق کردم بره خیاطی که همیشه عاشقش بوده، و کمکش کردم حسابی سود بردم! به اندازه کل شهریه دوره واسم لباس دوخته تا حالا 😂 و خب امشب با یه پارچهای که خیلی ساله تو خونه داشتیم یه دامن خمرهای برام دوخت که خیلی خوب شد. (البته هنوز نصفه است) کلا پوشیدن چیزایی که آدم تا حالا نپوشیده حس خاصی میده و چون برام مفت به دست میاد بیشتر کیف میده :)))
+ امروز یه کتاب ایرانی رو تموم کردم که کلی به به و چه چه پشتش بود. نمیگم چی بود. توش پر از صحنهها و توصیفهای جنسی و صحنههای شکنجه خشن بود. حالا میخوام این رو با یه سریال مقایسه کنم. این روزها سریال غول رو از شبکه تماشا پخش میکنن و من برام جذاب بود و چند قسمت دنبال کردم. شدت سانسور به حدی هست که بعضا دیالوگها رو ۳۶۰ درجه عوض کردن با نسخه اصلی. این ماجرا من رو یاد بچهی همسایهمون میندازه که چند سال پیش یه پیرهن بافت ضخیم پوشیده بود با شورت! اون یکی همسایهمون گفت :" عزیزم تو بالات زمستونه، پایینت تابستون؟"
حالا حکایت ممیزیهای ماست! کتابی که توصیفات اروتیک بسیار زیادی داره میشه نامزد فلان جایزه معتبر داستان ایران، بعد صحنههای خیلی عادیتر فیلم رو حذف میکنن یا مثلا دیالوگهای خیلی ساده رو تغییر میدن!
هِی روزگار ....